عاشقانه ها
*عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که
چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی
ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان مان نمی گنجد با هم
بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که
داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و
ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از
آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز
ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ،
حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری
چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی
ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان مان نمی گنجد با هم
بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که
داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و
ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از
آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز
ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ،
حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری
نظرات شما عزیزان: